زمین وآ سما ن شد نور باران چراغا ن شد همه چرخ مدور
به وجد آمد ستا ره ماه خندید به رقص آمد زمین ومهر ازهر
ز نه توی فلك از شوق برخا ست طنین دلكش الله و اكبر
چو ابلیس از ظهورش باخبرشد بنالید و بسختی شد مكدر
ز باران شها ب آ سمان ها بترسید و فراری شد مكرر
فرو غلتید پیكرهای سنگی مشوش شد دل مردان كافر
و سحر ساحران گردید باطل همه گشتند مسحور و مسحر
فرو خشكید آن دریای سا وه بیابان سماوه شد چو كوثر
چو شد آتشكده ناگاه خاموش و ایوان مدائن شد مكسر
مغان گشتند حیران و پریشا ن بلرزیدند شاهان ستمگر
ترك برداشت سقف هر كلیسا ز برق و صولت آ ن نور اظهر
كنون میلاد فخر العا لمین است كه شد بر مشرك و كا فر مظفر
به اذن نور ارض والسما وا ت شفیع پیروان شد روز محشر
علی عبدالوهاب